آلبوم خاطرات :)

ساخت وبلاگ

از اولِ اول شرو میکنم :)

#گلِ شبِ خواستگاریمون :)

#اولین بیرون رفتنمون :)

#ادیت شب احیاء ؛)

# چتامون :)

#رنجی که مامان سر خریدن کفشاش کشیدو نمیبخشم :)

# هربار میومد خونمون همینجوری با ذوق براش وسایل پذیرایی آماده میکردم :)

+یادمه یبار فجیع سرماخورده بودم، چند روز قبلش بهم گفت هوس مرغایی که میپزی رو کردم :)

یدونه ماسک زدمو براش پختم :)

# کیکی که دوست داشتو برا خوشحال کردنش پختم :)

++میدونستم شرایط روحیش خوب نیست، تو یک ساعت تقریبا، شاید یکم بیشتر، شامو کیک درست کردم زنگ زدم شام نخور بریم بیرون.:)

بدون اینکه بدونه چیکار کردم :)

+من فقط میخواستم بگم که دوست دارم🙂

که بگم حتی اگه انقدر دستت خالی شد ، نون هست که بخوریم سیر بشیم

میخواستم بگم که خوشحالم که توی لحظه هام تو رو دارم :)

ولی خب :) .....

خدایا.......
ما را در سایت خدایا.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vagoyehaye-yek-delmorde97 بازدید : 34 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 14:57