میشه ؟!:)

ساخت وبلاگ

امروز از همون اولِ اولش انرژیم در پایین ترین سطح خودش بود :)

دوست نداشتم با هیچ کسی حرف بزنم :)

نه اینکه نخواما، هر حرفم باعث گریه میشد :)

تلخ بودم امروز مثه زهر :)

امروز توی سلف عروس خالشو دیدم ، وقتی از کنارم رد میشد به دوستاش منو معرفی میکرد :)

حس بدی میده ، خیلی حس بد میده. چون حس میکنی انگشت نمای تموم عالمی :)

با هر لقمه ناهارم، بغضمو قورت دادم :)

++ تو راه برگشت، مامان میگفت فلانی زنگ زد، میگفت خداروشکر دخترتو نجات دادی، چند روز پیش پسره باباشو تو خونشون کتک زده خدایا.......

ما را در سایت خدایا.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vagoyehaye-yek-delmorde97 بازدید : 24 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 14:37